امير حسينامير حسين، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه سن داره

اميرحسين گوگولو ماماني

2 روز مونده به 1 سالگي اميرحسين

 امير حسينم 2 روزه ديگه يكسالت ميشه و برات به پيام نماي شبكه 2 قسمت تولدت مبارك اس ام اس زدم منتظرم ببينم اسمت رو مي نويسن يا نه ؟ از 2هفته قبل اس ام اس زدم - با باباي رفتيم برات كيك سفارش داديم و وقت آتليه گرفتيم تا يه جشن كوچيك 3نفره بگيريم . اميرحسين ماماني خيلي دوست دارم . امروز صبح به بابايي مي گفتم هيچ فكر نمي كردم كه روز13آبان (روزدانش آموز) انقدر برام مهم بشه خدايا شكرت دوستت دارم به خاطر تمام نعمتهاتت و شيريني زندگيمون اميرحسين.      13آبان 1390 جمعه ساعت 10و3ثانيه = لحظه بدنيا اومدن اميرحسين    13آبان 1391 شنبه عيد غدير = يكسالگي اميرحسين ...
14 آبان 1391

يادي از گذشته ها

يه چند وقتي بود به وبلاگت سر نزده بودم تو اين مدت ، يه مسافرت دسته جمعي كيش رفتيم و تو اولين دندونت رو توي كيش درآوردي (خيلي جالب بود من برات غذا درست مي كردم و با خودم تو پاساژ مي آوردم بهت غذا مي دادم وقتي داشتي غذا مي خوردي ديدم قاشق به چيزي مي خوره و صدا ميده دست زدم ديدم آخ جون اولين دندونت جونه زده 8شهريور بود)  مهرماه برات جشن دندوني گرفتم توي 11ماهگي (مهرماه )بود شروع كردي به راه رفتن و منم رورئك رو ديگه جمع كردم)
11 آبان 1391

به سر كار اومدن مامان و جدا شدن از امير حسين

بالاخره بعد از 1سال در حاليكه امير حسين 11ماه و 20 روزش بود در 3آبان به اداره اومدم و امير حسين رو كه از چند روز قبلش تب داشت و كمي بهتر شده بود پيش مامان بزرگش ( مامان بابا) جا گذاشتم و دل تو دلم نبود اما باز خدا رو شكر مي كردم كه مجبور نبودم مهد بزارمش ظهر زود مرخصي گرفتم رفتم خونه مادربزرگ اميرحسين زياد بي طاقتي نكرده بود اما عزيز دل ماماني وقتي منو ديد تازه يادش افتاد كه اه ماماني نبود از 6صبح هم تا موقعي كه رفتم نخوابيده بود   اما خودمونيم تو خونه مادربزرگ خيلي به نوه ها خوش مي گذره فقط واسه ما پدر مادرا دوري از بچه سخته . دست مادر بزرگ درد نكنه ...
4 آبان 1391

اولين سفر دريايي اميرحسين -كيش

اولين سفر دريايي اميرحسين به جزيزه كيش بود،روز سه شنبه 7شهريور91ساعت 5صبح بيدارشديم جالب اينكه اميرهم بيدار شده بود و همش مي گفت م م م يعني منو جا نذاريد و با روروئكش سريع اينطرف و اونطرف مي رفت - خلاصه ساعت 6صبح به طرف بندر چارك راه افتاديم تو طول راه امير خوابيد و فقط طول سفر با كشتي بعد ازون كه بابايي خيارشو ازش گرفت شروع كرد به گريه و بعد ازون ناآروم شد و مي خواست از ميله توكشتي بالا بره - اما طول مدت سفر پسر خوبي بود همكاري مي كرد و اولين دندونش رو تو كيش در آورد. ...
20 شهريور 1391

امیرحسین و بد قلقی

سلام  این مطلبمو واسه دوستهای مهربونم می نویسم .امیرحسین این روزها بدخواب شده عصرها ساعت 7-8 می خوابه بعد شبها تا ساعت 2/5-3 بیداره بعدش وقتی می خوابه هر 1 ساعت یکبار بیدار میشه که شیر بخوره اونم شیر نمیخوره خلاصه منو حسابی بدخواب و خسته کرده . نمیدونم چیکارش کنم ؟ گاهی وقتها طول روزهم نمیخوابه شب هم که می خواد بخوابه با مقاومت می خواد بیدار بمونه و گریه میکنه .   دیشب امیرحسینو کنار خودم خوابوندم کمتر بیدار شد. نکته جالب : امیرحسین شیر نمیخوره تا وقتی بغلش کنم روی پاهام بزارمش و نازونوازش کنم اون وقت شروع به خوردن می کنه. موندم 2ماه دیگه برم سرکار تو مهد کودک اینجوری نوازشش می کنن !!!   ...
27 مرداد 1391

امیرحسین و تختش

امیرحسین عزیزمامان از همون روزاول تو توی تخت خودت خوابیدی (البته اول توی گهواره اش) بعد با بزرگتر شدنت  روی تخت تغییرات لازم رو انجام دادیم . حالا هم که وقتی بیدار میشی توی تخت می ایستی و لبه تخت رو توی دهنت می کنی یا با ذرافه ها بازی می کنی یا سروصدا می کنی که آهای من بیدار شدم بیاین سراغم ! ...
24 مرداد 1391