به سر كار اومدن مامان و جدا شدن از امير حسين
بالاخره بعد از 1سال در حاليكه امير حسين 11ماه و 20 روزش بود در 3آبان به اداره اومدم و امير حسين رو كه از چند روز قبلش تب داشت و كمي بهتر شده بود پيش مامان بزرگش ( مامان بابا) جا گذاشتم و دل تو دلم نبود اما باز خدا رو شكر مي كردم كه مجبور نبودم مهد بزارمش ظهر زود مرخصي گرفتم رفتم خونه مادربزرگ اميرحسين زياد بي طاقتي نكرده بود اما عزيز دل ماماني وقتي منو ديد تازه يادش افتاد كه اه ماماني نبود از 6صبح هم تا موقعي كه رفتم نخوابيده بود
اما خودمونيم تو خونه مادربزرگ خيلي به نوه ها خوش مي گذره فقط واسه ما پدر مادرا دوري از بچه سخته . دست مادر بزرگ درد نكنه
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی