امير حسينامير حسين، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 24 روز سن داره

اميرحسين گوگولو ماماني

تقويم خردادي امير حسين و روز پدر

  براي خريد روز پدر من و اميرحسين و بابايي باهم رفتيم تا براي بابابزرگها و بابايي و خود اميرحسين خريد كنيم براي بابايي من با اصرار پيراهن خريدم و براي امير حسين اين بزرگ مرد كوچكم ، من و بابايي عروسك تينكي بينكي توپولوها خريديم بماند كه چقدر خودش خوشش اومده بود و هي عروسكش رو به بجه هاي تو بازار نشون مي داد و ميگفت توپولها توپولها ديگه از ازون به بعد هم تينكي بينكي و بغل ميگيره و كمتر بهونه وقت و بي وقت توپولوها رو ميگيره  عكس بعدا ...
11 خرداد 1392

پيرايش مردانه اميرحسين

يه روزي از روزهاي اسفندماه من و اميرحسين با زندايي و اميرطاها و دايي رفتم آرايشگاه مردانه نوين توي خيابون دانشگاه تا موهاي گل پسرامون رو كوتاه كنيم .امير حسين پسر خوبي بود مثل دفعه قبل (دومين باره) خيلي راحت نشست تا موهاشو كوتاه كنه اما طاها يه كم بي قراري مي كرد اما حكايت به روايت تصوير: : و اما وقتي اومديم خونه : ...
11 خرداد 1392

نوروز 1392

 امير حسين عزيزم ماماني رو ببخش كه انقدر تاخير براي نوشتن مطلب تو وبلاگت داشتم و دارم كه وقايع و شيرينكاريهايت يادم رفته راستش همش ميگفتم وقتي عكس خواستم بزارم مطلب مي نويسم كه هر دو اينها باهم ميسر نشد. الان گفتم اول مطلب مي نويسم بعدا عكس مي زارم. *****  يه چند وقتي كه من ميگم شيطون شدي اما مامان بزرگ و بابابزرگت قبول نميكنن و ميگن بچه امون آرومه !!! و به علت همين شلوغكاريهاي تو خونه تكوني تا روز آخر اسفندطول كشيد و خاله آلا كمكم كرد كه سفره هفت سين رو بچينيم همش سر سفره هفت سين مي گفتي اين چيه ؟ اين چيه ؟ فقط ماهي رو كه از قبل بلد بودي واسه ماهي ذوق مي كردي بعدشم همش سراغ آجيل و تخمه و شكلات مي رفتي و شكلات رو با پوستش م...
24 ارديبهشت 1392

تقويم ارديبهشتي اميرحسين

  چند وقت بود كه نمي رسيدم عكسهاي اميرحسين رو تو وبلاگش بزارم هرجند كه الان دير شده اما ماهي رو هر وقت از آب بگيري تازه است . پس از تقويم اين ماه شروع ميكنم   اميرحسين در قصرهنر (شام سالگرد ازدواج7فروردين) امير حسين روي دوچرخه علي پسرخاله   خونه مامان بزرگ با لباس راحتي تقريبا دخملونه  وقتي خاله براي عيد ديدني اومدند (تو و علي و ارتميس ) اصلا يكجا نمي ايستاديد كه عكس بگيرم اينم نتيجه اش: ...
23 ارديبهشت 1392

واكسن 18 ماهگي

سلام عزيز مامان بالاخره ديروز واكسن 18ماهگيتو تو درمانگاه شهرك شهيد باهنر زدي با من و تو با بابا بزرگ رفتيم من خيلي استرس داشتم اما خدا رو خوب بودي اولش فكر كردي اومدي ددر همش تو درمانگاه مي چرخيدي و بازي ميكردي تا وقتي بهت واكسن زدند جيغت در اومد اما وقتي از خانمه يه شكلات گرفتي ساكت شدي.بعد رفتيم داروخونه برات قطره استامينوفن خريدم كه تب نكني و بعدش يكسره خونه مامان بزرگ تو هم كلي ذوق كردي كه با علي بازي كردي و براي خاله كلمه هاي جديد لوبيا بده - كوتولون (كنترل تلويزيون) و آسانسور رو گفتي و هنر نمايي كردي ...
18 ارديبهشت 1392

مادرم با تمام وجود دوستت دارم

مادر امروز وقتي به ني ني وبلاگ اومدم اين جمله ((مادرم با تمام وجود دوستت دارم )) رو ديدم احساس شادي و شعفي وجودم رو فراگرفت و اين احساس رو مديون وجود اميرحسين شيرين و عزيزمه كه بارها خدا رو بخاطرش شكر كردم و از خدا خواستم كه به همه كسهايي كه دوست دارن طعم مادر شدن رو بچششن اين نعمت رو عطا كنه روز مادر سال گذشته اميرحسين تو آغوشم بود اما نمي تونست مامان بگه امسال فرشته كوچيك من با يه لحن قشنگي ميگه ماما ، ماماني و منم ميگم عزيزمامان و احتمالا سال آينده مامان دوست دارم و يا مامان روزت مبارك و اينا همه شيرينن چون يه جورايي رشد و روند تكاملي اميرحسين رو نشون ميده .        خدايا شكرت ...
8 ارديبهشت 1392

امير حسين و نقاشي صورت

با اميرحسين و بابايي رفتيم خريد هديه روز مادر- براي مادربزرگها كلي گشتيم چيز باب ميلي پيدا نكرديم در نهايت ترجيح داديم بريم شام بخوريم تو رستوران قسمت بازي كودكان رفتيم تا موقعه تحويل غذا بازي كني بعد ديدم خانم گريم انجام مي ديده ازش پرسيدم اين بچه مي مونه تا صورتش گريم كنه ؟ بعدش با هم تصميم گرفتيم يه گريم مختصر روي صورت موش موشي انجام بده كه خودشم خيلي بهش خوش گذشته بود بعد با صورت نقاشي شده كلي بازي كرد و سيب زميني سرخ كرده و نون ساندويج خورد ولي خود اميرحسين خيلي راضي بود ...
4 ارديبهشت 1392